استاد فاطمی نیا فرمودند:
یکی از علما - که از دنیا رفته است- از یکی از صلحا برایم تعریف می کرد که :
یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم
و پرونده های متعدد و بعضاً بسیار
مهم می آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می
دادیم. یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید.
چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پیدا نشد.
در آن گیر و دار که کاملاً ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول
پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی که در آن مورد شما
اجرا
میشود یا اعدام است یا حبس ابد!
از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی فرمودند که انجام بده.
همان توسل را انجام دادم. روزی که قرار بود نتیجه بگیرم از پرونده خبری نبود.
با ناراحتی از منزل بیرون
آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم. دیدم پیرمردی جلو آمد
و گفت: آقا! مشکل تو
به دست آن شخص – که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است – حل می شود.
بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات دویدم و دامن آقا را گرفتم
و گفتم:
آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود.
پیر مرد نگاهی به من کرد و گفت: "خجالت نمی کشی؟"
حالتی بهت زده و متعجب داشتم.
ایشان فرمودند: "چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به
خواهرت و بچه هایش
سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟!
تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود."
بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم.
وقتی در زدم و خواهر همراه چند فرزند رنجورش در را باز کرد ، متوجه شد من
هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده ای؟!
گفتم: خواهر! از من راضی شو. بچه هایت را از من راضی کن.
بعداً برایت تعریف می
کنم، غلط کردم.
آن گاه رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم.
فردا که به
اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است...
+ بعدها فهمیدم آن پیر مرد عرق چین به سر، عارف واصل مرحوم رجبعلی خیاط بوده است.