ای آسمان،
ای همسفر با اشکهایم!
سر میگذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغ های گرم روییده به هامون
از کهکشان هایی که امشب داغدارند
از سینه هایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه ی غربت؛
تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب میشوم...
مولا جان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت و ای شکافنده ی هسته ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنجهایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک میبردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیره ی انحراف، آسمان اسلام را میپوشاندند
و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم ، به کویری سترون مبدل میشد.
مولا جان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره ی سبز زمین ریشه میدوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی
و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دل های مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولا جان! که آیینه ی تمام نمای شریعت شدی؛
تا پویندگان معرفت، نظاره گر قامت حقیقت باشند؛
حقیقتی که سرچشمه از کوثرعلوی گرفته و تا بی نهایت، تا آنسوی ابدیت، جاری است.
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلومترین فریاد تاریخ!
کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهاییتان میشدم؛
شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد.
چقدر غروب های بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی ات میتراود.
مولاجان!
امشب دل شکسته ی ما را، به عنایتی بنواز...
(سیدعلی اصغر موسوی)