ای آسمان،
ای همسفر با اشکهایم!
سر میگذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغ های گرم روییده به هامون
از کهکشان هایی که امشب داغدارند
از سینه هایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه ی غربت؛
تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب میشوم...