کریسمس عید میلاد حضرت مسیح است. روز بیستوپنج دسامبر؛ روزی که رادیو و
تلویزیون و روزنامههای ایران، از ولادت حضرت مسیح میگویند و مینویسند، و
کریسمس را تبریک میگویند. اما نکتهی ظریف اینجاست که در روز بیستوپنج
دسامبر، در خانهی هموطنان ارمنیمان، هیچ خبری از عید و کریسمس و بابانوئل
و درخت کاج و چراغانی و این حرفها نیست. چون کریسمسِ ارمنیها، یازده روز
بعد از کریسمس معروف شروع میشود، یعنی روز ششم ژانویه. دلیل این تفاوت
هم، چیزیست مثل تفاوت روایت شیعه و سنی بر سر تاریخ تولد پیغمبر اسلام.
میلاد مسیح که پیامبر امید و محبت بود، برای مسلمانان نیز مبارک است. (بریدهای از کتاب مسیح در شب قدر)
*
در روزهای انتهایی سال میلادی، و در ایام ولادت حضرت مسیح، کتابی خاص بهدستم میرسد که حلاوت و شیرینی و گرمایش، سوز و سرمای زمستان را از یادم میبرد: «مسیح در شب قدر».
در نگاه اول، عنوان کتاب خیلی برایم جذاب و گیراست. مسیح در شب قدر یعنی چه؟ مسیح علیهالسلام چه ارتباطی میتواند به شب قدر داشته باشد؟ بیآنکه زیرتیتر کتاب را بخوانم، دقایقی به این اسم فکر میکنم. راهی به جائی نمیبَرَم و چیزی دستگیرم نمیشود. میروم سراغ زیرتیتر؛ نوشته است: «روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای ارمنی و آشوری از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۸۹». با خودم میگویم عجب کتابی! اصلاً نشنیده بودم که حضرت آقا به خانهی مسیحیها هم رفته، و میهمان آنها شده باشند! تازه آنهم نه یکبار، نه دوبار، نه دهبار؛ آنهم نه یکسال، نه دوسال، نه دهسال؛ بلکه از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۸۹! در امتداد این سالها، یعنی از اواسط جنگ تحمیلی تا بیستوچند سال پس از اتمام آن، سرزدن به منازل شهدای مسیحی، جزو برنامههای حضرت آقا بوده است و همه از آن بیخبر بودهایم!
شروع میکنم به تورق کردن این کتاب۵۰۰ صفحهای. کتاب تمامرنگی است و در اکثر صفحاتش ـ اگر نگویم در تمام صفحات ـ تصاویر جذاب و تماشایی و دیدهنشده، از دیدار حضرت آقا با خانوادهی شهدای مسیحی دارد. بدون توجه به متن کتاب، مینشینم به تماشای تصاویر کتاب؛ انگار دیدنیترین آلبومِ عکس تاریخ به دستم رسیده است! به انتهای کتاب که میرسم، ذوق و شوق و ولعم برای مطالعهی کتاب، ده برابر شده است. همهی کارهایم را تعطیل میکنم و مینشینم به مطالعهی کتاب. به دوستِ شفیقی که کتاب را به دستم رسانده بود، پیامک میزنم: نمیدانم دعایت کنم یا نفرین! با این کتاب، مرا از کار و زندگی انداختی…نام کتاب، نامِ یکی از فصلهای کتاب است. فصلی که در آن، دیدار حضرت آقا با دو خانوادهی مسیحی روایت شده است، دیداری که در شبِ بیستوسوم ماه رمضان اتفاق افتاده!
*
از دیدار حضرت آقا با خانوادهی شهدا، قبلاً کتابِ «میزبانی از بهشت» را خوانده بودم. کتابی مختصر و مفید و جمعوجور، که خواندنش چند ساعتی وقت گرفت و شیرینیاش چند ماهی در یاد ماند. کتابِ «مسیح در شب قدر» هم کتابیست از همان جنس و با همان موضوع، اما با تفاوتی فاحش! در کتاب میزبانی از بهشت، حضرت آقا تشریف برده بودند به خانهی شهدایِ شیعهای که همگی ارادتی تام و تمام به ایشان داشتند؛ اما کتاب مسیح در شب قدر اینگونه نیست. ایشان پا به منازلی میگذارند که هم دینشان فرق میکند، هم فضای خانههایشان فضای دیگریست، و هم نوع نگاهشان به مقام معظم رهبری مثل نگاهِ بقیهی مردم نیست! همینها، و مطالبی ازایندست، مسیح در شب قدر را خاص و متمایز میکند. خاص و متمایز، و درعینحال خواندنی. برخورد هموطنان مسیحی کشورمان با حضرت آقا در سالهای مختلف (چه زمانی که ایشان رئیسجمهور بودند و چه حالا که رهبر هستند)، نوع نگاهشان به جنگ تحمیلی و مقولهی شهید و شهادت، وضع زندگیشان در جمهوری اسلامی و ارتباطشان با مسلمانها، و دهها موضوع دیگر که در کتاب به آن پرداخته شده است، خواندن مسیح در شب قدر را واجب میکند. با خواندن این کتاب، ابری از مقابل دیدگانتان کنار میرود و جلوهای از خورشید انقلاب برایتان نمایان میشود، جلوهای مسیحگونه از حضرت آقا که در تمامی این سالها، مانند خورشید پشتِ ابر، از آن بیخبر بودیم.
*
( تصویری از یکی از دیدارها که در این کتاب آمده)
کتابِ شریف «مسیح در شب قدر»، بیستوسه فصل دارد، پنج پیوست، و دو ضمیمه.
لابهلای متنِ روایت، عکسهایی متناسب، تصویری جذاب به خواننده میدهد و تجسم خواننده از آن اتفاق را حداکثری میکند. آنقدر حداکثری که خواننده، خود را در جلسه میبیند؛ انگار که یکی از همراهان در آن اتفاق بوده است. مثلاً وقتی حضرت آقا به بچهای که در خانه حضور داشته، توجه میکنند و او را در آغوش میگیرند و بوسه بر سر و صورتش میزنند، بلافاصه، تصویرش هم میآید، آنهم تصویری رنگی، که بهتنهایی، با خواننده، حرفها میزند!
تکتکِ فصلهای کتاب، انباشته شده از نکاتی خواندنی، معرفتی، جذاب و شنیدهنشده از حضرت آقا. در هر فصل، خواننده، نکاتی از رفتار و صحبتهای مقام معظم رهبری میآموزد که قبل از این، چنین رفتار و صحبتها از حضرت آقا به گوشش نرسیده بود. از نوعِ نگاه ایشان به حضرت مسیح و مسیحیت و اناجیل، تا نکاتی ریز و شگفتانگیز، مثلِ توصیهی ایشان به پدرِ یکی از شهدای مسیحی برای رفتن به کربلا!
نوع برخوردهای مسیحیهای کشورمان با حضور حضرت آقا در منزلشان هم از جذابیتهای فوقالعادهی کتاب است؛ برخوردهایی که...
پنج پیوست کتاب، پیوستهایی هستند از بیانات رهبر معظم انقلاب دربارهی موضوعاتی که در کتاب مطرح شدهاند و احتیاج به توضیح بیشتری داشتهاند.
ضمایم کتاب نیز، ضمیمههایی هستند تماشایی! نام و تصویر تمام شهدای مسیحی کشورمان (چه آنها که در انقلاب شهید شدند، چه آنها که در جبهههای جنگ، و چه آنها در بمببارانها) حُسنختام کتاب «مسیح در شب قدر» است.
*
بریدهای از کتاب:
ماشین توقف میکند. از ماشین پیاده میشویم و زنگِ طبقهی دومِ ساختمان سفید رنگی را که منزل شهید اللهدادیان است میزنیم. پدر شهید تا از آیفون صدایم را میشنود، مرا بهجا میآورد و با خوشحالی، و با گفتن «خیلی خوش آمدید» در را به رویمان باز میکند. به خودم میگویم بندهی خدا از آمدن من اینهمه خوشحال شده، اگر بفهمد مهمان اصلیاش حضرت آقاست، دیگر ببین چه حالی خواهد شد!
فقط پنج دقیقه وقت داریم موارد حفاظتی را بررسی کنیم و به خانواده اطلاع بدهیم که مهمانشان چه کسی است. معمولاً تا یکی دو دقیقه قبل از ورود حضرت آقا، خانوادهها اطلاع ندارند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. چون از قبل به آنها میگوییم که یکی از مسئولان قرار است بیاید خانهتان. یا مثلاً میگوییم که قرار است بیاییم دربارهی شهیدتان مصاحبه کنیم. آن اولها، حتی قبل از ورود آقای خامنهای هم بِهِشان نمیگفتیم قضیه چیست. و آقا که وارد میشدند، مات و مبهوت میماندند که چه اتفاقی افتاده! بعد، به سفارش خود حضرت آقا، قرار شد چند دقیقه قبل از ورود ایشان که منع حفاظتی هم ندارد، به خانوادهها اطلاع بدهیم تا وقتِ ورود ایشان هول نشوند و لااقل بدانند مهمانشان چه کسی است.
با دستهگل و قاب عکسی از امام خمینی، چهار نفری، وارد منزل شهید میشویم. پدر و مادر شهید در منزل هستند، به همراه یک نوجوان چهارده پانزده ساله و یک عاقل مردِ چهلساله ـ که یا برادر شهید است، یا داماد خانواده. رفقای همراه موارد امنیتی را بررسی میکنند و من، بهعنوان سرتیم حفاظت، بعد از کمی چاقسلامتی، برای پدر شهید قضیه را توضیح میدهم. در این سالهای خدمتم بهعنوان محافظ حضرت آقا، یکی از جالبترین لحظات، همین لحظاتی است که راز آمدن حضرت آقا را برای خانوادههای شهدا فاش میکنم. و واکنشِ خانوادههای ارامنه برایم جالبتر از خانوادههای مسلمان و شیعه بوده. بالاخره دینِ ارامنه با دین ما فرق میکند و نگاهشان با نگاه ما به حضرت آقا، تفاوت دارد.
پدر شهید خیلی عادی میگوید «قدمشان سر چشم!» بعد توضیح میدهد که در این سالها، از مسجد محله و بنیاد شهید و هیئتهای عزاداری و شورای خلیفهگری و کجا و کجا به منزلشان آمدهاند. اما وسط توضیحاتش، یکلحظه، مثل کسی که یک لیوان آب به صورتش پاشیده باشند، یکهو جامیخورد! انگار تازه متوجه شده چه گفتهام! میپرسد: گفتید چه کسی قرار است بیاید؟
ـ مقام معظم رهبری. آقای خامنهای!
پدر شهید همینطور مرا نگاه میکند. دست میگذارم روی شانهاش.
ـ الان میرسند ها! به مادر شهید و این آقا هم بگویید چه کسی قرار است بیایند.
بچههای فیلمبرداری و عکاسی که از راه میرسند، به پدر شهید اشاره میکنم که دو دقیقهی دیگر مقام معظم رهبری میرسند. پدر و مادر شهید برای استقبال از ایشان، میخواهند به حیاط خانه بروند که اجازه نمیدهم و میگویم راضی نیستند. اما پدر شهید راضی نمیشود و میگوید باید به دم در برود، و میرود.
در راهپلهها، با استرسِ تمام، کنار مادر شهید میایستم و لحظهی ورود حضرت آقا و سلامعلیک پدر شهید با ایشان را نگاه میکنم. هرچه احوالپرسی پدر شهید و حضرت آقا بیشتر طول میکِشد، ضربان قلب من هم تندتر میزند! حیاط خانه جای مناسبی برای احوالپرسی نیست و این، یک موردِ ضدامنیتی است!
بعد از یک دقیقه، حضرت آقا از راهپلهها بالا میآیند و با مادر شهید هم احوالپرسی گرمی میکنند.
پسرک نوجوان که هنگام ورود ما، پیراهنِ ورزشی رکابی پوشیده بود، با شنیدن سروصداها، سریع از اتاق بیرون میآید. این بار گرمکنی آستینبلند پوشیده. البته این کار را به تشخیص خودش انجام داده، نه به توصیهی ما؛ ما بهعنوان تیم حفاظت، هیچوقت در پوشش خانوادهها دخالتی نداشته و نداریم. آنها خودشان وقتی میفهمند مهمانشان چه کسی است، به تکاپو میافتند که به احترام ایشان، لباسی بپوشند که مناسب باشد.
حضرت آقا تشریف میآورند و روی مبلهای اتاق پذیرایی مینشینند. این قضیهی مبل و صندلی هم از نکات جالب زندگی ارامنه است. در این سالهایی که خدمتشان رسیدهایم برای عرض ارادت، حتی یک مورد هم نبوده که خانوادهها مبل یا صندلی نداشته باشند. حتی خانوادههایی بودند که وضع مالیشان خوب نبود و فقط یک اتاق برای زندگی داشتند؛ اما وسط همان یک اتاق، میز ناهارخوری گذاشته بودند! اصلاً عادت ندارند روی زمین بنشینند و صندلی و مبلمان، ظاهراً جزء جداییناپذیر زندگی ارامنه است.
مثل تمام دیدارها، حضرت آقا، قبل از هر چیز، عکس شهید را میطلبند و چند دقیقهی ابتدایی صحبت را از شهید و محل و نحوهی شهادتش میپرسند.
پدر شهید توضیح میدهد که پسرش، آلبرت، در جبهه تکاور بوده و در منطقهی سومار بر اثر ترکش گلولهی توپ به شهادت رسیده.
بعد از توضیحاتِ پدر شهید، دقایقی از جلسه، به خوشوبش حضرت آقا با اعضای خانواده میگذرد. ایشان حتی با پسرک نوجوان هم احوالپرسی میکنند و مقطع تحصیلیاش را میپرسند و برایش آرزوی موفقیت در درسخواندن میکنند. در این سؤال و جوابها، مکشوف میشود که آن آقای40 ساله، داماد خانواده است.
ـ زمان شهادت، شما داماد خانواده بودید؟
ـ آنوقتها تازه آشنا شده بودیم!
ـ خانمتان کجاست؟
ـ خانمم رفته بیرون برای خرید. نمیدانست شما تشریف میآورید حاجآقا.
ـ این آقازاده هم پسر شماست؟
ـ بله حاجآقا.
اکثر ارامنه آقای خامنهای را «حاجآقا» صدا میزنند. هم پدر و مادر، و هم خواهران و برادران شهدا. حاجآقا را لفظی احترامآمیز میدانند که دربارهی هرکسی استفاده نمیکنند. برعکسِ ما که حاجآقا ورد زبانمان است. من حتی پدر شهید این خانواده را بااینکه ارمنی است، برحسبِ عادت، حاجآقا صدا زدم!
میلاد مسیح که پیامبر امید و محبت بود، برای مسلمانان نیز مبارک است. (بریدهای از کتاب مسیح در شب قدر)
*
در روزهای انتهایی سال میلادی، و در ایام ولادت حضرت مسیح، کتابی خاص بهدستم میرسد که حلاوت و شیرینی و گرمایش، سوز و سرمای زمستان را از یادم میبرد: «مسیح در شب قدر».
در نگاه اول، عنوان کتاب خیلی برایم جذاب و گیراست. مسیح در شب قدر یعنی چه؟ مسیح علیهالسلام چه ارتباطی میتواند به شب قدر داشته باشد؟ بیآنکه زیرتیتر کتاب را بخوانم، دقایقی به این اسم فکر میکنم. راهی به جائی نمیبَرَم و چیزی دستگیرم نمیشود. میروم سراغ زیرتیتر؛ نوشته است: «روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای ارمنی و آشوری از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۸۹». با خودم میگویم عجب کتابی! اصلاً نشنیده بودم که حضرت آقا به خانهی مسیحیها هم رفته، و میهمان آنها شده باشند! تازه آنهم نه یکبار، نه دوبار، نه دهبار؛ آنهم نه یکسال، نه دوسال، نه دهسال؛ بلکه از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۸۹! در امتداد این سالها، یعنی از اواسط جنگ تحمیلی تا بیستوچند سال پس از اتمام آن، سرزدن به منازل شهدای مسیحی، جزو برنامههای حضرت آقا بوده است و همه از آن بیخبر بودهایم!
شروع میکنم به تورق کردن این کتاب۵۰۰ صفحهای. کتاب تمامرنگی است و در اکثر صفحاتش ـ اگر نگویم در تمام صفحات ـ تصاویر جذاب و تماشایی و دیدهنشده، از دیدار حضرت آقا با خانوادهی شهدای مسیحی دارد. بدون توجه به متن کتاب، مینشینم به تماشای تصاویر کتاب؛ انگار دیدنیترین آلبومِ عکس تاریخ به دستم رسیده است! به انتهای کتاب که میرسم، ذوق و شوق و ولعم برای مطالعهی کتاب، ده برابر شده است. همهی کارهایم را تعطیل میکنم و مینشینم به مطالعهی کتاب. به دوستِ شفیقی که کتاب را به دستم رسانده بود، پیامک میزنم: نمیدانم دعایت کنم یا نفرین! با این کتاب، مرا از کار و زندگی انداختی…نام کتاب، نامِ یکی از فصلهای کتاب است. فصلی که در آن، دیدار حضرت آقا با دو خانوادهی مسیحی روایت شده است، دیداری که در شبِ بیستوسوم ماه رمضان اتفاق افتاده!
*
از دیدار حضرت آقا با خانوادهی شهدا، قبلاً کتابِ «میزبانی از بهشت» را خوانده بودم. کتابی مختصر و مفید و جمعوجور، که خواندنش چند ساعتی وقت گرفت و شیرینیاش چند ماهی در یاد ماند. کتابِ «مسیح در شب قدر» هم کتابیست از همان جنس و با همان موضوع، اما با تفاوتی فاحش! در کتاب میزبانی از بهشت، حضرت آقا تشریف برده بودند به خانهی شهدایِ شیعهای که همگی ارادتی تام و تمام به ایشان داشتند؛ اما کتاب مسیح در شب قدر اینگونه نیست. ایشان پا به منازلی میگذارند که هم دینشان فرق میکند، هم فضای خانههایشان فضای دیگریست، و هم نوع نگاهشان به مقام معظم رهبری مثل نگاهِ بقیهی مردم نیست! همینها، و مطالبی ازایندست، مسیح در شب قدر را خاص و متمایز میکند. خاص و متمایز، و درعینحال خواندنی. برخورد هموطنان مسیحی کشورمان با حضرت آقا در سالهای مختلف (چه زمانی که ایشان رئیسجمهور بودند و چه حالا که رهبر هستند)، نوع نگاهشان به جنگ تحمیلی و مقولهی شهید و شهادت، وضع زندگیشان در جمهوری اسلامی و ارتباطشان با مسلمانها، و دهها موضوع دیگر که در کتاب به آن پرداخته شده است، خواندن مسیح در شب قدر را واجب میکند. با خواندن این کتاب، ابری از مقابل دیدگانتان کنار میرود و جلوهای از خورشید انقلاب برایتان نمایان میشود، جلوهای مسیحگونه از حضرت آقا که در تمامی این سالها، مانند خورشید پشتِ ابر، از آن بیخبر بودیم.
*
( تصویری از یکی از دیدارها که در این کتاب آمده)
کتابِ شریف «مسیح در شب قدر»، بیستوسه فصل دارد، پنج پیوست، و دو ضمیمه.
لابهلای متنِ روایت، عکسهایی متناسب، تصویری جذاب به خواننده میدهد و تجسم خواننده از آن اتفاق را حداکثری میکند. آنقدر حداکثری که خواننده، خود را در جلسه میبیند؛ انگار که یکی از همراهان در آن اتفاق بوده است. مثلاً وقتی حضرت آقا به بچهای که در خانه حضور داشته، توجه میکنند و او را در آغوش میگیرند و بوسه بر سر و صورتش میزنند، بلافاصه، تصویرش هم میآید، آنهم تصویری رنگی، که بهتنهایی، با خواننده، حرفها میزند!
تکتکِ فصلهای کتاب، انباشته شده از نکاتی خواندنی، معرفتی، جذاب و شنیدهنشده از حضرت آقا. در هر فصل، خواننده، نکاتی از رفتار و صحبتهای مقام معظم رهبری میآموزد که قبل از این، چنین رفتار و صحبتها از حضرت آقا به گوشش نرسیده بود. از نوعِ نگاه ایشان به حضرت مسیح و مسیحیت و اناجیل، تا نکاتی ریز و شگفتانگیز، مثلِ توصیهی ایشان به پدرِ یکی از شهدای مسیحی برای رفتن به کربلا!
نوع برخوردهای مسیحیهای کشورمان با حضور حضرت آقا در منزلشان هم از جذابیتهای فوقالعادهی کتاب است؛ برخوردهایی که...
پنج پیوست کتاب، پیوستهایی هستند از بیانات رهبر معظم انقلاب دربارهی موضوعاتی که در کتاب مطرح شدهاند و احتیاج به توضیح بیشتری داشتهاند.
ضمایم کتاب نیز، ضمیمههایی هستند تماشایی! نام و تصویر تمام شهدای مسیحی کشورمان (چه آنها که در انقلاب شهید شدند، چه آنها که در جبهههای جنگ، و چه آنها در بمببارانها) حُسنختام کتاب «مسیح در شب قدر» است.
*
بریدهای از کتاب:
ماشین توقف میکند. از ماشین پیاده میشویم و زنگِ طبقهی دومِ ساختمان سفید رنگی را که منزل شهید اللهدادیان است میزنیم. پدر شهید تا از آیفون صدایم را میشنود، مرا بهجا میآورد و با خوشحالی، و با گفتن «خیلی خوش آمدید» در را به رویمان باز میکند. به خودم میگویم بندهی خدا از آمدن من اینهمه خوشحال شده، اگر بفهمد مهمان اصلیاش حضرت آقاست، دیگر ببین چه حالی خواهد شد!
فقط پنج دقیقه وقت داریم موارد حفاظتی را بررسی کنیم و به خانواده اطلاع بدهیم که مهمانشان چه کسی است. معمولاً تا یکی دو دقیقه قبل از ورود حضرت آقا، خانوادهها اطلاع ندارند که قرار است چه اتفاقی بیفتد. چون از قبل به آنها میگوییم که یکی از مسئولان قرار است بیاید خانهتان. یا مثلاً میگوییم که قرار است بیاییم دربارهی شهیدتان مصاحبه کنیم. آن اولها، حتی قبل از ورود آقای خامنهای هم بِهِشان نمیگفتیم قضیه چیست. و آقا که وارد میشدند، مات و مبهوت میماندند که چه اتفاقی افتاده! بعد، به سفارش خود حضرت آقا، قرار شد چند دقیقه قبل از ورود ایشان که منع حفاظتی هم ندارد، به خانوادهها اطلاع بدهیم تا وقتِ ورود ایشان هول نشوند و لااقل بدانند مهمانشان چه کسی است.
با دستهگل و قاب عکسی از امام خمینی، چهار نفری، وارد منزل شهید میشویم. پدر و مادر شهید در منزل هستند، به همراه یک نوجوان چهارده پانزده ساله و یک عاقل مردِ چهلساله ـ که یا برادر شهید است، یا داماد خانواده. رفقای همراه موارد امنیتی را بررسی میکنند و من، بهعنوان سرتیم حفاظت، بعد از کمی چاقسلامتی، برای پدر شهید قضیه را توضیح میدهم. در این سالهای خدمتم بهعنوان محافظ حضرت آقا، یکی از جالبترین لحظات، همین لحظاتی است که راز آمدن حضرت آقا را برای خانوادههای شهدا فاش میکنم. و واکنشِ خانوادههای ارامنه برایم جالبتر از خانوادههای مسلمان و شیعه بوده. بالاخره دینِ ارامنه با دین ما فرق میکند و نگاهشان با نگاه ما به حضرت آقا، تفاوت دارد.
پدر شهید خیلی عادی میگوید «قدمشان سر چشم!» بعد توضیح میدهد که در این سالها، از مسجد محله و بنیاد شهید و هیئتهای عزاداری و شورای خلیفهگری و کجا و کجا به منزلشان آمدهاند. اما وسط توضیحاتش، یکلحظه، مثل کسی که یک لیوان آب به صورتش پاشیده باشند، یکهو جامیخورد! انگار تازه متوجه شده چه گفتهام! میپرسد: گفتید چه کسی قرار است بیاید؟
ـ مقام معظم رهبری. آقای خامنهای!
پدر شهید همینطور مرا نگاه میکند. دست میگذارم روی شانهاش.
ـ الان میرسند ها! به مادر شهید و این آقا هم بگویید چه کسی قرار است بیایند.
بچههای فیلمبرداری و عکاسی که از راه میرسند، به پدر شهید اشاره میکنم که دو دقیقهی دیگر مقام معظم رهبری میرسند. پدر و مادر شهید برای استقبال از ایشان، میخواهند به حیاط خانه بروند که اجازه نمیدهم و میگویم راضی نیستند. اما پدر شهید راضی نمیشود و میگوید باید به دم در برود، و میرود.
در راهپلهها، با استرسِ تمام، کنار مادر شهید میایستم و لحظهی ورود حضرت آقا و سلامعلیک پدر شهید با ایشان را نگاه میکنم. هرچه احوالپرسی پدر شهید و حضرت آقا بیشتر طول میکِشد، ضربان قلب من هم تندتر میزند! حیاط خانه جای مناسبی برای احوالپرسی نیست و این، یک موردِ ضدامنیتی است!
بعد از یک دقیقه، حضرت آقا از راهپلهها بالا میآیند و با مادر شهید هم احوالپرسی گرمی میکنند.
پسرک نوجوان که هنگام ورود ما، پیراهنِ ورزشی رکابی پوشیده بود، با شنیدن سروصداها، سریع از اتاق بیرون میآید. این بار گرمکنی آستینبلند پوشیده. البته این کار را به تشخیص خودش انجام داده، نه به توصیهی ما؛ ما بهعنوان تیم حفاظت، هیچوقت در پوشش خانوادهها دخالتی نداشته و نداریم. آنها خودشان وقتی میفهمند مهمانشان چه کسی است، به تکاپو میافتند که به احترام ایشان، لباسی بپوشند که مناسب باشد.
حضرت آقا تشریف میآورند و روی مبلهای اتاق پذیرایی مینشینند. این قضیهی مبل و صندلی هم از نکات جالب زندگی ارامنه است. در این سالهایی که خدمتشان رسیدهایم برای عرض ارادت، حتی یک مورد هم نبوده که خانوادهها مبل یا صندلی نداشته باشند. حتی خانوادههایی بودند که وضع مالیشان خوب نبود و فقط یک اتاق برای زندگی داشتند؛ اما وسط همان یک اتاق، میز ناهارخوری گذاشته بودند! اصلاً عادت ندارند روی زمین بنشینند و صندلی و مبلمان، ظاهراً جزء جداییناپذیر زندگی ارامنه است.
مثل تمام دیدارها، حضرت آقا، قبل از هر چیز، عکس شهید را میطلبند و چند دقیقهی ابتدایی صحبت را از شهید و محل و نحوهی شهادتش میپرسند.
پدر شهید توضیح میدهد که پسرش، آلبرت، در جبهه تکاور بوده و در منطقهی سومار بر اثر ترکش گلولهی توپ به شهادت رسیده.
بعد از توضیحاتِ پدر شهید، دقایقی از جلسه، به خوشوبش حضرت آقا با اعضای خانواده میگذرد. ایشان حتی با پسرک نوجوان هم احوالپرسی میکنند و مقطع تحصیلیاش را میپرسند و برایش آرزوی موفقیت در درسخواندن میکنند. در این سؤال و جوابها، مکشوف میشود که آن آقای40 ساله، داماد خانواده است.
ـ زمان شهادت، شما داماد خانواده بودید؟
ـ آنوقتها تازه آشنا شده بودیم!
ـ خانمتان کجاست؟
ـ خانمم رفته بیرون برای خرید. نمیدانست شما تشریف میآورید حاجآقا.
ـ این آقازاده هم پسر شماست؟
ـ بله حاجآقا.
اکثر ارامنه آقای خامنهای را «حاجآقا» صدا میزنند. هم پدر و مادر، و هم خواهران و برادران شهدا. حاجآقا را لفظی احترامآمیز میدانند که دربارهی هرکسی استفاده نمیکنند. برعکسِ ما که حاجآقا ورد زبانمان است. من حتی پدر شهید این خانواده را بااینکه ارمنی است، برحسبِ عادت، حاجآقا صدا زدم!