پایگاه اطلاع رسانی « هیئت جنةالبقیع » شهرستان سرایان

::: باشد قرار و وعده ما جنةالبقیع :::

« وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ » و هرکس شعائر الهی را بزرگ دارد، بی تردید آن نشانه تقوای دل هاست. (سوره حج آیه 32)
سلام من به مدینه به آستان رفیعش * به مسجد نبوی و به لاله های بقیعش * سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش * سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ما اینجاییم؛
پای پرچم مقدس حضرت زهرا(س)
زیر خیمه نورانی اباعبدالله الحسین(ع).....
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مراسم ویژه هفتگی هیئت:
دوشنبه شب ها، یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء
(قرائت قرآن ـ زیارت عاشورا ـ سخنرانی ـ روضه و سینه زنی)
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
لطفاً با ارسال نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود
ما را در بروزرسانی و بهبود فعالیتها یاری فرمایید.
با سپاس فراوان ـ التماس دعا ـ یاعلی مدد...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن ادبی» ثبت شده است


کوچه‏ هایی که بوی دلواپسی می‏دهند،

عابرانی که از درد بی‏دردی به خود می‏پیچند، شهری خاموش و ماتم‏زده...

صدایش را هیچ کس نمی‏شنود، او میراث دار خاطرات محمّد (صلی‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله‏ و سلم) است.

دست‏های بسته ی یک قهرمان!...

کوچه‏ ای که بغض تمام تاریخ را در سینه‏ اش می‏شکند

و کودکانی که رنج سال‏های بی‏ مادری، بر شانه‏ های کوچکشان سنگینی می‏کند.

إنّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلیْن؛ کِتاب اللّه‏َ و عِترتِی...

این‏ها عترت آخرین برگزیده ی خداوندند،

این خانه قدمگاه امین وحی الهی است.

فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنّی...

فریاد لبیک یا ولایت، از سینه سوخته‏ اش زبانه می‏کشد.

چادر خاکی‏ اش، بیرق جاودان غربت دین خدا می‏شود. او پاره ی تن محمّد (صلی‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله‏ و سلم) است.

إنَّ اللّه‏ لَیَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ یَرْضی لِرِضاها

از خشم او نمی‏ترسند؟

دستی بلند می‏شود...

شعله‏ های آتش از چشمان نجیبش شرم نمی‏کنند؟!

وا محمدا!... تمام دردهای عالم، در سینه ی مجروحش جا گرفته است.

فاطِمَهُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ...

جنة البقیع ...


سالهاست ما از زمین خسته ایم! و به آمدن باران از آسمان، دل بسته ایم!

تو که نه زمینگیر، و نه اسیری... تو چرا از دلِ آسمان سیری؟

با توأم قاصدک! همان بالا، نرسیده به زمین در میانِ اندوه مه آلودِ غربت، چرخی بزن!

و در هیاهوی بی وزنی، در آن سوی هستی، درست بالای محراب آبیِ افلاک،

بی خیالِ آمدن به خاک، سبک و آهسته، چنگ بزن بر رازِ بودنت و در بی خبری بمیر!!

نیا! و بر کاشی فیروزه ای آسمان نقشی نزن!...

و ما و این همه انتظار را، سرگشته ی چرخش روزگارِ بی اویی مکن!

نیا! و شمارشِ ثانیه ها را به رخ سالهای رفته و سالهای در راه، مکش!

کمتر این عقربه های خسته را مرور کن! بگذار زمان، بر مدار رویاییِ ساعتِ آمدنش متوقف شود.

بگذار در خاموشیِ زمین، بغضِ کال هستی، از گلوی خسته ی آسمان، آذرخشی شود بر تمامِ جهان.

و خون ببارد از چشم های منتظرِ خستگان...

قاصدک! با توأم... می شنوی؟! گرچه گویند عید در راه است،

اما من به راه آمدنت، هنوز اسپندی دود نکرده بودم که اسفندماه هم دود شد و بر هوا رفت...

جنة البقیع ...


گرچه خسته ام، گرچه دلشکسته ام، باز هم گشوده ام درى به روى انتظار
تا بگویمت هنوز هم به آن صداى آشنا امید بسته ام.

اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمین! دل جدا ز یاد تو آشیانه اى خراب و بى صفاست،
یاد سبز و روح بخش تو، یاد لطف بى نهایت خداست.
کوچه باغ سینه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست.
آنکه در پى تو نیست کیست؟ آنکه بى بهانه ی تو زنده است در کجاست؟
اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى،
فسردگى، کوچه ها در انتظار یک نسیم روح بخش، یک پیام آشنا و دلنواز، سینه را گشوده اند.
کوچه هاى ما همیشه عاشق تو بوده اند.
اى کبوتر دلم هوایى محبتت!...
جنة البقیع ...

شهادت امام جواد الائمه


باد، هوهوکنان، خاکستر یتیمی پاشید بر تمام خانه‏ های بغداد و خبر، زلزله‏ خیز، تکان داد روزگار در خود فروپیچیده را.

اتفاقی شوم، سایه گسترانیده بر آسمان‏ها.

نمی‏دانم، شاید خورشید در پرده ی کسوف افتاده است!

گویا زمین، 25 سال بزرگواری را محروم شد!

گویا زمان، باید از این پس، حسرت به دل کرامت جاری جواد بماند!...

جنة البقیع ...