از یادمان رفت کم کم فریاد همسنگری ها
باور کنید، ای به خفّت در خویشتن بستری ها!
لبخندهای دروغین پایان این ماجرا نیست
عفریته ای در کمین است در پشت این دلبری ها
آهسته تر گام بردار، ای از خیال و هوس گرم!
با بوی شیطان عجین است قصر بلور پری ها
دنیایتان مست می شد از نعره ی زخمهایم
می خفت اگر روزگاری آشوبِ خنیاگری ها
مردان کسل، شیهه ها سرد، نشخوار و نان در هم آمیخت
من ماندم و توسنی مست، سرگرم جنگاوری ها
هر کودکی را ببینی بر گرده ی گردبادی
روزی که اینجا بپیچد طوفان عصیانگری ها
گفتند خاموش باشم از درد چیزی نگویم
فریاد کردن گناه است در شهر کاکل زری ها
( استاد حسن زاده لیله کوهی )