من و دل کندن از دلبر محاله، دلم با دلبرم در شور و حاله
با این آقا به این خوبی ندونم؛ کی گفته کربلا رفتن خیاله
دمادم این دعا ورد زبانم؛ ببینم کربلا را تا جوانم
درون سینه آسایش ندارم، نیستان را به آتش می کشانم
ببین آشفته گشته وضع و حالم، دگر بشکسته بالم، پس ننالم
ز بس که فکر دیدار تو هستم، حریم تو شده فکر و خیالم
دل من بیقرار کربلاته... همه میگن بهشت ایوون طلاته
دیگه اینجوری عادت کردم آقا؛ دیگه کرببلام تو روضه هاته
کرامت می کنی با یک اشاره، رخ تو آسمون، چشمات ستاره
واسه لطف نگاه مهربونت، غریب و آشنا فرقی نداره...