کوچه هایی که بوی دلواپسی میدهند،
عابرانی که از درد بیدردی به خود میپیچند، شهری خاموش و ماتمزده...
صدایش را هیچ کس نمیشنود، او میراث دار خاطرات محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
دستهای بسته ی یک قهرمان!...
کوچه ای که بغض تمام تاریخ را در سینه اش میشکند
و کودکانی که رنج سالهای بی مادری، بر شانه های کوچکشان سنگینی میکند.
إنّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلیْن؛ کِتاب اللّهَ و عِترتِی...
اینها عترت آخرین برگزیده ی خداوندند،
این خانه قدمگاه امین وحی الهی است.
فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنّی...
فریاد لبیک یا ولایت، از سینه سوخته اش زبانه میکشد.
چادر خاکی اش، بیرق جاودان غربت دین خدا میشود. او پاره ی تن محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
إنَّ اللّه لَیَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ یَرْضی لِرِضاها
از خشم او نمیترسند؟
دستی بلند میشود...
شعله های آتش از چشمان نجیبش شرم نمیکنند؟!
وا محمدا!... تمام دردهای عالم، در سینه ی مجروحش جا گرفته است.
فاطِمَهُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ...